«خداحافظی در اوج» از آن دست پایانهایی است که همه قهرمانان و ورزشیها، آرزویش را دارند. چون میدانند این دست قهرمانان هستند که در یادها باقی میمانند. آنهایی که از عالم ورزش قهرمانی خداحافظی نمیکنند، مگر در آن زمان که دیگر هیچ فرد یا تیمی، خواهانشان نیست و تماشاگران به جای سر دادن شعارهای امیدبخش و خوشحالکننده، ندای «حیا کن، رها کن» را دم گرفتهاند، حتی اگر در دوران اوجشان هم بارها و بارها شادی را به هوادارانشان هدیه داده باشند، در یادها و اذهان عمومی منفور میشوند یا حداقل میزان محبوبیتشان کاهش پیدا میکند!
در مقابل همه بزرگانی که هوشمندانه، فعل خداحافظی کردن را در روزهایی انجام دادهاند که در واقع روزهای اوجشان بوده است، تا ابد در یادها ماندهاند. فرانتس بکن باوئر آلمانی بارزترین نمونه از این دست است. وی در حالیکه میتوانست بعد از قهرمانی ژرمنها در جامجهانی 90، چند سال دیگر هم سرمربی این تیم باقی بماند، ترجیح داد که در اوج خداحافظی کند و به جای ماندن بر روی نیمکت ژرمنها، در قلب فوتبالدوستان این کشور باقی بماند و جاودانه شود. حالا وقتی میشنویم که حسن کامرانیفر بعد از ارایه نمایش خوب در جامجهانی بر سر دو راهی ماندن در دنیای داوری و خداحافظی از آن، مانده است احساس میکنیم که انتخاب آسانی در پیش رو ندارد. کامرانیفر میتواند باز هم در جمع داوران باقی بماند و شاید در جام بعدی هم به عنوان یکی از نمایندگان ما حضور پیدا کند، با این حال قطعا این احتمال هم وجود دارد که مسایل متفاوتی جلوی این حضور را بگیرد.
کامرانیفر هم اکنون در اوج است. برای همه آنهایی که سوت و پرچم به دست میگیرند، حضور در جامجهانی نقطه اوج است و او هم اکنون بر این نقطه اوج ایستاده! آیا باید بهترین استفاده را از این «اوج» ببرد و آهنگ خداحافظی را کوک کند یا باز هم بماند و برای فوتبال ما پرچم «صد تا یک غاز» بزند؟!
این خداحافظی احتمالی، برخلاف تمام خداحافظیهای دیگر، نه به معنای رفتن که به معنای ماندن و جاودانه شدن است. اما هنوز معلوم نیست که برای کامرانیفر این جاودانه شدن مهمتر و جالب توجهتر است یا آن ماندن و پرچم زدن و در بورس خبری بودن؟ یادتان باشد که این ماندن میتواند منجر به حضوری دیگر در جامجهانی شود و چه بسا که آن حضور درخشانتر از حضورش در آفریقای جنوبی باشد!