داور 12 بازی پرسپولیس و استقلال دستفروشی می کند!

عباس چناری

عباس چناری: لباس سیاه داوری در گنجه است!

چرخ‌دستی کرایه‌ای کنار نیمکت سنگی است. پشت داده به سطلی انباشته از زباله. چند طاقه نایلون، کوتاه و بلند، به تنه قطور درخت تکیه زده‌اند. چای‌فروش دوره‌گرد بین دستفروش‌ها و مغازه‌دارهای بازار پرسه می‌زند و کتری زرد فلزی و سبد لیوان‌های پلاستیکی و کیسه قند، او را دنبال خودش می‌کشد. داور بازی فوتبال ایران و عمان، که از هفت صبح تا هشت شب، کنار گذر بازار، همپای بقیه دستفروش‌ها، چشم انتظار است که متری نایلون از او بخرند، مجال برای سرد شدن چایش را بیهوده می‌بیند. پنج تکه لباس روی هم پوشیده که بتواند 13 ساعت در هوای دو درجه بالای صفر آبان ماه دوام بیاورد. هرچند دقیقه، دو دست را به هم می‌ساید که گرم شود.
«چهار سال پیش، هوای زمستان 17 درجه زیر صفر بود و من همین جا بودم. ریه‌هایم از سرما صدا می‌کرد.»
کیسه پلاستیکی که روی جوراب پوشیده تا مانعی باشد برای نفوذ آب از کف سوراخ شده کفش‌هایش، از دهانه پاچه‌های شلوار بیرون زده. چشم‌هایش، عابران را می‌پاید که کدام‌شان گردن به سمت آن طاقه‌های نایلون برمی‌گردانند تا گوشه‌ای از نان شب خانه‌اش جور شود. آن طاقه‌های نایلون و آن چرخ‌دستی کرایه‌ای، مجموع سرمایه «عباس چناری» است. چناری، داور بازی فوتبال ایران و ترکمنستان، 30 سال است که با دستفروشی زندگی می‌کند در گذر بازار تهران. بین ورودی مسجد شاه و پله نوروز‌خان. رو‌به‌روی یکی از شعبه‌های «بنیاد علوی». تابستان‌ها، عروسک پلاستیکی می‌فروشد و زمستان‌ها، نایلون. در فاصله سال 60 تا 82 که برای داوری صدایش می‌کردند، وضع بد نبود. همان حق داوری که از 500 تک تومانی برای هر بازی شروع شد و به 30‌ هزار تومان رسید، کمک بزرگی بود برای تامین مخارج یک خانواده هشت نفره اجاره‌نشین.
«آبان 82، بازی سایپا و شموشک نوشهر بود. جام حذفی ایران در ورزشگاه شیرودی که داوری کردم. از آن وقت هر چقدر منتظر شدم، دیگر صدایم نکردند.»
بابت تمام جنس‌ها بدهکار است. سر جمع 30‌ میلیون تومان بدهی دارد که 11‌ میلیون تومانش بدهی بانک است. بدهی وام پنج ‌میلیون تومانی که در این سال‌ها آنقدر جریمه خورد که دو برابر را هم رد کرد.
«برای عروسی دخترهایم وام گرفتم. برای خرید جهازشان. حالا بانک ملی هر روز به ضامن‌هایم اخطار می‌دهد. آنها هم به من.»
قرار نبود چناری پایش به داوری فوتبال باز شود برای خودش آدمی بود که تفریحش، فوتبال در زمین‌های محله بود.
«با حمید درخشان در تیم جوانان مزدا همبازی بودم. با عزت کمره‌ای همبازی بودم. خدا بیامرزدش.»
زندگی را هم با کار در «ایران ناسیونال» برای «محمود خیامی» می‌گذراند. سال‌های آخر قبل از انقلاب، شده بود رییس طبقات فروشگاه‌های زنجیره‌ای کوروش مرکزی و فرشته.
«450 تومان حقوق می‌گرفتم.»
انقلاب که شد، چناری هم همدل شد با همه آنهایی که برای پیروزی می‌جنگیدند.
«شب نامه‌های امام را پخش می‌کردم.»
کارت‌های عضویت کمیته را نشان می‌دهد. «برادر عباس چناری، متولد 1335، سرپرست کمیته شماره 13 فروشگاه کوروش مرکزی … … برادر عباس چناری، متولد 1335، پاسدار کمیته جنوب‌شرق تهران» جنگ که شروع شد، عباس و تنها برادرش راهی جبهه شدند.
«در عملیات خیبر و فاو بودم. در جنگ‌های نامنظم شرکت کردم تا سال 63 در جبهه بودم.»
سال 62، برادر شهید شد. از همان زمان انگار ورق برگشت. مادر زمین‌گیر شد. بنیاد شهید، حقوقی برای مادر تعیین کرده بود. رقمش آنقدر بود که عباس مجبور شد مادر را بیاورد خانه خودش. در همان خانه مستاجری.
«آن زمان یک دختر داشتم.»
آن زمان، سه سال از بیکاری عباس می‌گذشت و سه سال بود که دستفروشی می‌کرد.
«سال 60، مسوول شورای اسلامی فروشگاه کوروش مرکزی بودم. رییس هیات‌مدیره، جوانکی بود به اسم …. از دزدی‌ها باخبر شده بودم و گزارش می‌کردم. اخراجم کرد. رفتم وزارت کار نبش خیابان بهار شکایت کردم. 50‌ هزار تومان دادند. تمام شد.»
همان سال، دستفروشی هم شروع شد. شغل دیگری نبود. چناری دوره کلاس داوری را هم با چند نفر از دوستانش گذرانده بود اما از داوری خرج زندگی در نمی‌آمد.
«یک روز، تنها چیزی که در خانه داشتیم یک و نیم تکه نان بیات بود. رفتم بازار. چند نفر از فامیل‌ها در بازار در کار فروش نایلون بودند. نشستم کنار خیابان و به دستفروش‌ها نگاه کردم. شب که برگشتم خانه، همسرم پرسید چقدر کار کردی؟ گفتم هیچ. فردای همان روز رفتم بازار. از فامیل‌ها چند متر سلفون قرض گرفتم و روی یک جعبه میوه کنار خیابان چیدم. آن روز 20 تومان کار کردم.»
چناری در 55 سالگی پیرتر از آن است که هر روز آن طاقه‌های 50 کیلویی نایلون را جابه‌جا کند. هر شب، طاقه‌های بلندتر را روی شانه می‌گیرد و طاقه‌های کوچک‌تر را روی همان چرخ‌دستی می‌گذارد و می‌برد یک زیرپله آن طرف خیابان و صبح، همین مسیر تکرار می‌شود.
«هر روز، ساعت شش صبح بیدارم، یعنی چشم‌هایم روی هم نمی‌ماند. خیلی هم خسته‌ام. واقعا توان کار ندارم. درد پا و کمرم بیچاره‌ام کرده. اما به خودم می‌گویم عباس، یک ساعت دیر بجنبی امروز نان نداری که بخوری.»
بار عروسک، سبک‌تر است اما فروش ندارد. حالا هم که عروسک‌فروش‌ها و نایلون‌فروش‌ها آنقدر از او طلب دارند که جواب سلامش را هم نمی‌دهند. چند مغازه‌دار روبه‌روی چناری اما هوایش را دارند و او را می‌شناسند. خیلی از عابرها هم او را می‌شناسند.
«بارها شنیده‌ام که عابرپیاده می‌گفته این عباس چناری است. داور فوتبال. برویم چند متر نایلون از او بخریم. سنگینی نگاه‌ها آزارم می‌دهد.»
خیلی‌ها هم او را دستفروشی همچون بقیه می‌بینند. مثل همان مردی که دو متر نایلون می‌خواهد و کار به چانه‌زنی برای قیمت می‌رسد و چناری، کوتاه می‌آید فقط برای اینکه مرد بخرد و نرود. مرد هم او را نمی‌شناسد. چناری، طاقه نایلون را روی یک صندلی شکسته می‌اندازد. صندلی، حکم میز و ویترین برایش دارد. شاگرد یکی از مغازه‌ها به کمک می‌آید. طاقه را باز می‌کند و متر می‌زند. دو متر می‌برد و تا می‌زند و می‌دهد دست مرد. مرد دسته قطور پنج ‌هزار تومانی را از جیب در می‌آورد تا دو اسکناس کف دست چناری بگذارد. مرد می‌رود و حسرت نگاه چناری دنبالش.
«عکاس یکی از نشریات ورزشی از اینجا رد می‌شد، رفتم و پرسیدم شما خبرنگاری؟ گفت بله. گفتم برو به عادل فردوسی‌پور بگو که من اینجا هستم. رفته بود و گفته بود. آنها هم از برنامه تلویزیونی 90 آمدند و از من یک فیلم گرفتند و ساعت دو نیمه‌شب پخش شد. گزارشگر می‌گفت که از شرمندگی، روی ایستادن ندارد. بعد از پخش برنامه، آقای تاج به من تلفن زد و صدایم کرد و رفتم. او و آقای رسولی‌نژاد که معاون وزیر ورزش بود، من را به صندوق حمایت از پیشکسوتان و قهرمانان ورزشی معرفی کردند. بعد از 55 سال زندگی برای من و خانواده‌ام دفترچه بیمه‌درمانی درست کردند و قرار شد که در سال‌های آینده هم از مسکن مهر، یک خانه دو خوابه در فردوس شهریار بدهند.»
چناری پدر پنج فرزند است. یک پسر و چهار دختر. نوشته روی سر برگ مهر و امضا شده بیمارستان روانپزشکی «روزبه» این‌طور می‌گوید که همسر و پسر 26ساله‌اش به علت ناراحتی روانی و افسردگی شدید باید به طور مرتب در بیمارستان روزبه تحت‌نظر باشند. بیمارستانی که هزینه‌هایش باید نقد پرداخت شود. حالا چناری تنها نان‌آور خانواده هشت نفره است. یکی از دخترها با دو فرزندش هم، میهمان خانه پدر است.
«یکی از دخترهایم فوق‌لیسانس پرستاری گرفته و شوهرش هم عضو هیات‌ علمی دانشگاه کرمانشاه است. یکی دیگر از دخترها هم به‌زودی مهماندار هواپیما می‌شود. این بچه‌ها را با همین دستفروشی کنار خیابان تا اینجا رساندم. همیشه می‌گفتم من تمام سختی‌ها را تحمل می‌کنم فقط برای آنکه شما درس بخوانید و بتوانید حق‌تان را از این جامعه بگیرید.»
داور بازی استقلال و سپاهان روزهای سختی را پشت سر گذاشته است؛ روزهای تلخی که در به یاد آوردن‌شان، به دفعات سکوت می‌کند و رویش را برمی‌گرداند که سرخی چشم‌هایش را نبینیم.
«سال 78 یا 79 بازی پاس و استقلال بود. بازی خیلی قشنگی هم بود. استقلال به پاس باخت. برای آن بازی ابلاغ کمک‌داوری داشتم. سه ساعت زودتر رفتم. یک گونی تخمه روی شانه‌ام گرفته بودم و ساک ورزشی هم دستم بود. نگهبان ورزشگاه مانع ورود تخمه شد. ابلاغ داوری‌ام را نشان دادم. تعجب کرد و گفتم برای بوفه می‌برم. گفت اجازه بدهید برایتان بیاورم. قبول نکردم. یکی از بچه‌های استقلال هم من را دید و شناخت. رفتم و کلاهم را روی صورتم پایین آوردم و تا نیم ساعت قبل از شروع بازی، بین تماشاچی‌ها تخمه فروختم. یکی از بچه‌محل‌هایمان بین تماشاچی‌ها بود. گونی تخمه را به او سپردم و صورتش را بوسیدم. گفت آقای چناری، درکت می‌کنم.»
چناری ورزشکار است. ورزشکار بوده. هنوز ابلاغ‌های 500 بار داوری را نگه داشته است. هنوز لباس داوری را در گنجه خانه دارد. تی‌شرت و شلوار، جوراب و کتانی سیاه رنگ. از او می‌خواهیم که لباس داوری را برای عکس بپوشد، وقتی لباس داوری را می‌پوشد و سوت را دست می‌گیرد، هیچ شباهتی به آن پیرمردی که در پنج لایه لباس پشمی مندرس، خود را پوشانده بود تا سرمای هوا را دوام بیاورد ندارد. انگار با پوشیدن آن لباس برمی‌گردد به هشت سال پیش، به آن 12 باری که بازی استقلال و پرسپولیس را داوری کرد.
«خانه داور بازی پرسپولیس و تراکتور‌سازی در یکی از کوچه‌های خزانه بخارایی است. پایین‌تر از شوش و ترمینال‌جنوب. یک خانه یک‌خوابه 70 متری در طبقه سوم ساختمان که مجلل‌ترین وسایلش، چند ظرف بلور در طبقات طاقچه خانه است. 300‌هزار تومان اجاره ماهانه این خانه باید از راه دستفروشی جور شود.
«با حساب هزینه آب و برق و گاز و اجاره و خوراک و درمان همسر و پسرم، خرج خانواده هشت نفره من روزی 50‌هزار تومان است، اما کمتر از 25‌هزار تومان در روز درآمد دارم. سه ماه است که اجاره را نداده‌ام. نتوانستم. جور نشد. خیلی روزها گرسنه بوده‌ایم. خیلی روزها دانه‌های خرد شده برنج را که برایش می‌برند خریده‌ایم و با سیب زمینی پخته‌ایم و خورده‌ایم ولی صدایمان در نیامده و با آبرو زندگی کردیم.»
روی صورتش آنقدر چروک نشسته که تردیدی از گفته‌هایش به دل نیاید. چروک‌هایی حک شده از رنج سال‌های سخت. وقتی از خاطرات داوری‌هایش تعریف می‌کند، لبخند بر لبش می‌آید. از بازیکن‌های قدیمی اسم می‌برد. همان‌ها که او را می‌شناختند. آنها هم امروز فراموش شده‌اند …. نیازمند اما مغرور است. غروری که از شرافت مایه می‌گیرد.
«ما گدا نیستیم. اما دیگر توان ندارم. واقعا توان ندارم. کمکم کنید که دوباره به دنیای فوتبال برگردم.»
جملات آخرش، درد و بغض و گلایه و اندوه را با هم فریاد می‌زند.
«خواهش می‌کنم کلماتی را که می‌گویم بنویسید. من برای خودم متاسفم. از این فراموش شدن بسیار متاسفم. انتظار نداشتم این‌طور فراموش شوم. چند سال پیش از تلویزیون دیدم که آقای رییس‌جمهور بر گردن برادر شهید، چفیه می‌اندازد. شرایط مالی‌مان خیلی بد بود. رفتم ریاست‌جمهوری. جوانکی آنجا بود و به من نشانی کمیته امداد را داد. فکر کرد من گدا هستم. گفتم من برادر شهید هستم. من را بیرون کرد و گفت برادرت شهید شده. به تو چه ربطی دارد؟ به همان جوان گفتم زمانی که انقلاب شد تو کجا بودی؟ چند سالت بود؟ یعنی برای برادر شهید یک شغل در این مملکت وجود نداشت؟ انتظار نداشتم که تبعیض قایل شوند. سال 82 گفتند تو از 45 سالگی گذشته‌ای و نمی‌توانی داوری کنی. همان موقع، داورهایی بودند که از من هم بزرگ‌تر بودند و داوری می‌کردند. آنها در فوتبال چه می‌دیدند که من نمی‌دیدم؟ برای آجرلو نامه نوشتم. برای اعضای شورای شهر، برای چمران و دبیر و طلایی نامه نوشتم. یعنی من لایق مربیگری در یکی از این فرهنگسراها یا زمین‌های فوتبال که شهرداری تهران ساخته هم نبودم؟ برای بنیاد شهید نامه نوشتم. برای وزیر ورزش نامه نوشتم. تمام خواسته‌ام این بود که در لیگ‌برتر همکاری داشته باشم. کمترین چیزی که حق من بود. آن هم در شرایطی که از بین تمام داورها، فقط من این شرایط را دارم. شرایط زندگی هیچ‌یک از داورها مثل من نیست. همه‌شان هم می‌دانند که عباس چناری با دستفروشی زندگی‌اش را می‌گذراند. همه‌شان می‌دانند. همه‌شان هم می‌دانستند. فدراسیون، کمیته فوتبال، تمام بازیکن‌ها، ولی حتی یک نفر از بازیکن‌ها هم سراغی از من نگرفت. حتی یک‌بار وزیر ورزش که رییس من است صدایم نکرد که بداند درد من چیست. انگار هیچ اهمیتی ندارد که چناری کنار خیابان دستفروشی می‌کند و نان شبش را هم در نمی‌آورد. عزیز محمدی؛ رییس سازمان لیگ‌برتر حتی یک‌بار هم به من تلفن نزد. حالا می‌فهمم که این، ثمره زندگی پاک است. من می‌توانستم برای هر داوری 40‌میلیون تومان پول بگیرم. حتی سوغاتی اهدایی را نمی‌گرفتم. در رشت، به داورها برنج و زیتون و مربای بالنگ می‌دادند. نمی‌گرفتم و به راننده می‌دادم. نماینده یک بنیاد اینجا ماهانه دو‌میلیون تومان حقوق می‌گیرد و اجازه هم نمی‌دهد که چرخم را شب‌ها توی پاساژش بگذارم. یک روز او را دیدم و گفتم ما بودیم که این بنیاد، بنیاد شد. قبل از شروع زندگی فکر نمی‌کردم آنقدر سخت باشد. یک جا باید پدر باشی و یک جا باید معلم باشی و یک جا باید درس بگیری و یک جا باید درس پس بدهی. مگر آدم چقدر تحمل دارد؟ بعضی شب‌ها تا نیمه‌های صبح بیدارم و با خودم حرف می‌زنم و روی کاغذ می‌نویسم. با گذشته‌ام زندگی می‌کنم. یک دنیای مجازی برای خودم درست کردم. می‌روم و مایحتاج خانه را بدون آنکه نگران پول و نداری باشم می‌خرم و برمی‌گردم ….»
یک عکس روی طاقچه خانه است. عکسی با کت‌وشلوار و کراوات. اتو کشیده و موقر. عکسی از داور فوتبالی که هیچ وقت از «گلریزان‌ها» باخبر نشده. شاید فقط یک گلریزان می‌توانست زندگی خانواده او را زیر و رو کند. فقط در همان تصویر قاب شده است که انگار صاحبش دغدغه نان و معاش ندارد. آن تصویر قاب شده، فقط یک تصویر است. تصویر داور فوتبالی که هر روز بین ورودی مسجدشاه و پله نوروزخان دستفروشی می‌کند ….

عباس چناری داور دربی
منبع: روزنامه شرق

11 پاسخ

  1. سلام بر همه دوستان و همکاران.خاطرات روزهایی که با اقای چناری قضاوت میکردیم و مطالب عنوان سده در این خبر را وقتی کنار هم قرار میدهم چیزی جز افسوس و حسرت نصیبم نمیشود غیر قابل باور است که انسانی که تا چندسال پیش در بالاترین سطح فوتبال کشور در جایگاه شامخ قضاوت ایستاده بود اکنون به این وضعیت مبتلا شود بیایید اورادریابیم.دیگران به فکر ما نیستند اما خودمان میتوانیم به فکر هم باشیم پس بیایید کاری بکنیم کارستان.

  2. سلام جناب آقای افشار
    به نظر شما چه کاری از دست ما برمیاد؟؟؟
    من که آماده همکاری هستم 😀

  3. ضمن سپاس به نظر میرسد با انجام یک فراخوان مالی و معنوی بتوان اقدام شایسته ای انجام داد چون به لطف خداوند در میان همکارانمان افرادی که استطاعت مالی مناسبی داشته ویا در مناصب مدیریتی حضور داشته باشند کم نیستند و در این زمینه اقای تاج میتوانند کمک شایانی نمایند.

  4. جلیل مشعلی ازخوزستان -اهواز هستم امثال اقای چناری خیلی هستند مثل رضا چاچا-وخیلی ها که احتاج به کمک دارند امادگی خود را اعلام می دارم

  5. با سلام من هم در خدمت گذاری حاظرم ایکاش مسولین فدراسیون میفهمیدن وچشمانشان را باز میکردن ومیدیدن حداقل از ایشان به عنوان نماینده میتوانند استفاده کنند چرا بعضی از همین آقایون که در راس کارند در کمیته داوران هم نظارت میروند و نماینده اون هم دوتا دوتا و هر هفته اعضای کمیته داوان بخود بیایید . خدا پدر آقای عنایتو بیامرزه این تایپیک را بزارید تا همه ببینند و سایت داوارن بیطرف باشه ودرد جامه داوری را نشون بده

  6. با سلام و عرض تأسف
    واقعا” خبر تکان دهنده و متأسفانه واقعی بود
    من هم با آقای افشار بسیار موافقم با هماهنگی دوستان و علاقمندان جهت اقدامات لازم برای طراحی و برگزاری یک فراخوان مالی و معنوی بتوانیم یک اقدام بشر دوستانه انجام بدهیم.
    خواهشا” دوستان کوتاهی نکنند هرچه سریعتر شروع کنیم.
    من هم این خبر را در وب گاه استان قرار می دهم تا شاید باز هم افراد خیری پیدا شد.
    به عنوان عضوی از خانواده داوری فوتبال خودم را موظف برای هرگونه کمک آماده ام.

  7. دوستان لطفا به سادگی از کنار این موضوع نگذرید.
    آقا برنامه ریزی از شما، بقیش با ما!

  8. تیم فوتبال رسانه ورزش استان بوشهر اعلام امادگی می نماید در هر کجای ایران اسلامی یک دیدار خیر خوا هانه برای کمک به این داور شایسیته انجام دهد.شماره تماس 09390656100

  9. سلام
    ما چیکار به زندگی مردم داریم
    هرکی زندگی خودشو داره.
    تو ایرانم هرکی به هرچی دلش میخواد گیر میده
    بیچاره داره زندگیش رو میکنه پول در بیاره
    گناه نکرده که
    کار بدی مگه میکنه؟
    اگه واقعا هم داره اینکارو میکنه که خسته نباشید بهش میگم
    اگر هم که نه بازم بهش خسته نباشید میگم
    فقط از همه انتظار این رو دارم که الکی هیچ کس رو مسخره نکنند.
    مثلا داخل تلویزیون ایران برنامه خنده بازار میده
    من انقدر بدم میاد که نگو
    آدم باید تا چه حد پست باشه که بره ادای نقاش مشهور جهان رو در بیاره
    منظورم بابراسه
    من واقعا از اقای بابراس با اون نقاشیهاش خوشم میاد
    واقعا ادم باید انقدر پست باشه که ادای آقای بابراس رو در بیاره
    من که دارم دیوونه میشم
    من که میگم همین که ادای هموطنامون رو در میاریم برای هفت پشتمون بس است
    که حالا بریم ادای افراد خارجی رو دربیاریم
    بس است
    بس است

  10. برای فدراسیون فوتبال و کمیته داورانش متاسفم این آقای عسگری را با 1000 کیلو عسل هم نمی شود خوردش عباس چناری احتیاج به صدقه و گل ریزان ندارد باور کنید ایشان مدت دوسال است که بدنباله نظارت در لیگ یک و لیگ برتر است ولی کو کوش شنوا بنده با توجه به شناخت قبلی از این داور ملی ؛ پیشکسوت و بسیار زحمت کش بدنباله حل مشکل ایشان هستم با آقایان تاج ؛ بهروان ؛ علی کاظمی ؛ شهبازی ؛ حاج آقا علیپور سلیمانی در خصوص دادن نظارت گفتگو کردم ولی تاکنون مشکل این مرد زحمت کش و پیشکسوت داوری به دلایل واهی که آقای عسگری عنوان میکند مانده و همچنان بنده با جدیت بیشتر که خدای مهربان ودوست خوبم آقای چناری میداند با علاقه مندی همچنان پیگیری خواهم کرد تا به جای آقای عسگری که در ورزشگاه دستگردی و در بازی سپاهان و نفت تهران در جایگاه ویژه در خواب مطلق و چورت زدن بود بتواند به مانند سایر عزیزان پیشکسوت داوری در بازیهای لیگ یک و لیگ برتر مشغول واز در آمده آن بتواند کوشه ای از مشکلات فراوان این داور بر طرف گردد در خصوص چورت زدن آقای عسگری فقط ب ه خاطر عزیزان ؛ داوران زحمت کش فوتبال از عادل فردوسی پور خواستم که آن را پخش نکند در هر حال از جامعه محترم داوری خواستارم تا فقط برای چناریها هم نظارت بدهند و تنها عده خاص وووووووووووووووووووووو استفاده نشود . ناصر فریادشیران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *